جدول جو
جدول جو

معنی باغ سپید - جستجوی لغت در جدول جو

باغ سپید
(غِ سَ / سِ)
باغ روشن را گویند. باغی که صحن و دیوار آن سفید باشد. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
باغ سپید
(غِ سَ)
باغی بوده است به هرات: و وقوع این واقعۀ هایله (قتل بایسنقر سلطان) در دارالسلطنۀ هرات، در باغ سپید بود در شهور سنۀ سبع و ثلاثین و ثمانمایه (837 هجری قمری) و عمر او سی و پنج سال بوده. (تذکره دولتشاه، بنقل از سعدی تا جامی ص 555). و رجوع بباغ سفید شود
نام باغی است. (آنندراج). ظاهراًباغ سپید، باغی سلطنتی بوده در بردع. (از حاشیۀ وحید دستگردی بر خسرو و شیرین نظامی ص 95). باغی که نوشابه بکنار بردع ساخته بود. (هفت قلزم) :
سپیده دم ز لشکرگاه خسرو
سوی باغ سپید آمد روارو.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غِ سَ / سِ)
باغی بوده است به هرات: آن پادشاه پاک اعتقاد (میرزا بابر) در 25 شعبان سنه ستین و ثمانمایه (860 هجری قمری) بعزم طواف مرقد مطهر مشهد مطهر امام عالی گهر علی الرضا بن موسی بن جعفر از باغ سفید به باغ مختار تشریف برده و ماه صیام در آن مقام باداء طاعات و قضاء واجبات گذرانید. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 56). دیگر از عمارات او (ملک غیاث الدین) ، در جوار باغ سفید، خانقاهی بزرگ باتمام رسانید. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه الهرات، ج 1 ص 507). خواجه کمال الدین محمود ساغرچی بسواد هرات رسیده سادات و قضاه و... مراسم استقبال بجای آوردند... و امیر نجم الدین در باغ سفید فرود آمد. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 515). باغ سفید محل پاسبانی ازبک بوده، دورمیش خان جمعی از مبارزان شاملو رابدان صوب فرستاد و در باغ سفید فیمابین قتال عظیم بوقوع پیوست. (عالم آرای عباسی ص 50). و رجوع به باغ سپید شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 36 هزارگزی شمال خاور کامیاران و طرفین رود خانه گاورود واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 350 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه گاورود و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و مختصری توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری است. این آبادی دو محل بنام بان سعیدبالا و بان سعید پایین دارد و سکنۀ بان سعیدبالا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3 هزارگزی جنوب باختر گاوبندی و 3 هزارگزی راه فرعی بوشهر به لنگه در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 139تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غِ جَ)
همان محلت باغ نو است به شیراز: مدفن شیخ غازی بن عبدالله در پشت دروازۀ باغ نو (درب الباغ الجدید) است. (از شدالازار چ قزوینی ص 271)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام آبادیی نزدیک سیرجان قدیم. سیرجان قدیم در محل قلعه سنگ بود و بفرمان ایدکو آن شهر خراب و مردمش به باغ بمید که تا قلعه چهار فرسنگ فاصله داشت منتقل شدند. حافظ ابرو مینویسد: اوکو (ایدکو) فرمان داد تا قلعۀسیرجان را خراب کردند و شهر را به سمید (صحیح: بمید) آوردند و حکم شد تا رعایا خانه های خراب را عمارت کنند و اهل سیرجان در سمید متوطن گشتند. (نسخۀ خطی ملک ورق 160). در حاشیۀ تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی آمده است: کلمه ’بیمنذ’ که در بلاذری آمده برخلاف تصور بعضی از مورخان میمند نیست، بلکه این شهر همان محل ’باغ بمید’ است که از آبادیهای مهم سیرجان بود و هنوز هم هست. این محل در تاریخ ابن خلدون بصورت ’همید’ ذکر شده. در معجم البلدان آمده است: مجاشعبن مسعود سلمی را ابن عامر به تعقیب یزدگرد بکرمان فرستاد. لشکر ابن مجاشع در بیمنذ دچار شکست شد. بلاذری گوید لشکر مجاشع در بیمنذ دچار گرفتاری و هلاک شد. آبادی شهر فعلی سیرجان از حدود سالهای 796 هجری قمری ببعد است. رجوع شود به حواشی تاریخ کرمان ص 29 و 30 و 239 و مقدمۀ آن ص نح. این کلمه در فرهنگ جغرافیایی بصورت به بین آمده است. رجوع به باغ به بین شود
لغت نامه دهخدا
(زِ سَ / سِ)
نوعی باز که به ترکی آنرا طویغون گویند. (شعوری ج 1 ص 156). زرق. (قطر المحیط) :
باز سفید روضۀ انسی، چه فایده
کاندر طلب چو بال بریدۀ کبوتری.
سعدی.
بتاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
ز کبر در پی هر صید مختصر نرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، 75 هزارگزی شمال باختری کرمان و 3 هزارگزی باختر راه مالرو کرمان به شاهزاده محمد. سکنۀ آن 10تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رِ سِ)
نام داروئی است که آن را بادآورد نیز گویند. (آنندراج). نام داروئی است. (شرفنامۀ منیری). خاریست سپید رنگ که آن را خارچه نیز می گویند... به عربی آن را نمامه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 360). رجوع به خار اسپید و سپیدخار شود
لغت نامه دهخدا
(غِ سِ)
رجوع به زاج سفید و زاگ سفید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ لِ)
ناحیتی است به در هرات: نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه یزد. (چهارمقاله ص 49)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران که در 5 هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و در کنار راه چالوس واقع است، ناحیه ای است سردسیر با 70 سکنه و از رود خانه کرج مشروب میشود، باغهای میوه و قلمستان دارد، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، زیارتگاهی بنام پیر دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد که در 24 هزارگزی شمال باختر نیر و در 20 هزارگزی شمال جادۀ نیر به ابرقو واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 596 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بادام و زردآلو و هلو و توت و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاغ سفید
تصویر زاغ سفید
زاج سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازسپید
تصویر بازسپید
آق سنقر
فرهنگ واژه فارسی سره